یكی بود، هنوز هم هست
۳۳ ماه است که هر روز پس از تمام شدن کارش به میعادگاه دردانه اش می رود تا آرام گیرد؛ گل ها و گلدان های ˮیاسمنˮ را آب می دهد، هرس می کند، برای بلبلی که همان نزدیک ها لانه ساخته آب و دانه می گذارد، ساعت ها آنجا می ماند... دلش سخت تنگ است، اما اینجا آرام و قرار می گیرد. قرار ۳۳ ماهه، هر روز، پس از کار، میعادگاهِ فرشتگان آسمانی...
به گزارش آقای هویج به نقل از ایسنا، ۳۳ ماه است که عمو داوود هر روز پس از تمام شدن کارش به میعادگاه می رود تا با دردانه اش خلوت کند، گل ها و گلدان های یاسمن را آب می دهد، هرس می کند، برای بلبلی که در کنار یاسمن لانه ساخته اب و دانه می گذارد و با یاسمن حرف می زند...
گاهی دو - سه ساعت و گاهی تا شب همانجا می ماند. یاسمن برایش هم صحبت خوبی است، هر روز به امید دیدارش بیدار می شود، سرکار می رود، پس از کار هم راهی قطعه فرشتگان ماندگار بهشت زهرا می شود تا برود پیش یاسمن. هرچند همه خانه هم از یاسمن پُر است، از قاب تصاویر یاسمن؛ طوری که هرطرف را که نگاه کنی، قاب عکسی است یادآور او.
یاسمن تک فرزند آقای داوود نیک پور بود. ۱۷ سال و سه ماه داشت. ۱۲ مرداد ماه سال ۱۳۹۷ ساعت شش پس از ظهر در اتوبان آزادگان به همراه دوستش و همسر دوستش تصادف کرد. ماشین شان با یک خاور شهرداری برخورد کرده بود، ماشین چند بار معلق زده بود و در آخرین معلق با آنکه یاسمن کمربند ایمنی هم بسته بود، اما گارد ریل از شیشه وارد شده بود و از سمت چپ به گیجگاهش برخورد کرده بود.
آنطور که برای پدرش تعریف کرده اند، اورژانس یاسمن را به بیمارستان حضرت رسول (ص) رسانده بود، اما آنجا متخصص نداشته، بعد او را به بیمارستانی برده بودند و ظاهرا رسیدگی هم نشده بوده...
زمین خوردم...
با پدر یاسمن که در مراسم سالگرد برادرش در بهشت زهرا (س) بوده تماس می گیرند و می گویند یاسمن تصادف کرده و دستش شکسته است. برایم تعریف می کند که "من با موتور اول به بیمارستان حضرت رسول (ص) رفتم که گفتند اینجا نیست. بعد گفتند بیمارستان فیاض بخش که به آنجا هم رفتم، اما نبود و بعد تماس گرفتند که فلان بیمارستان است. نزدیک ساعت ۱۰ شب بود که به بیمارستان مذکور رسیدم. نای راه رفتن نداشتم. زمین خوردم. آنقدر گریه می کردم و حس می کردم اتفاق دیگری افتاده است. در اورژانس دیدم که یاسمن را روی تخت خوابانده اند و هیچ کاری انجام نداده بودند تا این که هزینه بیمارستان را واریز کردم و پس از آن نزدیک ساعت یک ربع به ۱۲ شب یاسمن را به اتاق عمل بردند... ۴۵ دقیقه بعد اعلام نمودند که دکتر می گوید پدر یاسمن بیاید طبقه بالا. من می ترسیدم و گفتم من نمی روم. می ترسیدم که بشنوم اتفاق بدی برای یاسمن افتاده است. ".
پدر با نگرانی شب را به بامداد رساند، اما تقدیر رقم خورده بود و باید خویش را به رخ همه اعضای خانواده می کشید. پدر یاسمن می گوید: "صبح ساعت ۹ اعلام نمودند که یاسمن گرفتار مرگ مغزی شده، بعد مرا دعوت نمودند در یک اتاقی. وارد شدم و متوجه شدم که برای اهدای عضو می خواهند با من صحبت کنند. یک خانمی که مسئول مجموعه بود آمد تا صحبت کند و مرا آماده کند، اما گفتم خانم دکتر من تصمیم گرفتم اعضای دخترم را اهدا کنم. "
او می گوید: راستش سال ها قبل برادرزاده من هم به همین صورت فوت کرده بود و وقتی یاسمن را دیدم فهمیدم که یاسمن برگشتی ندارد. در آن لحظه با خدا معامله کردم و گفتم یا شفای دخترم را بده یا شفاعتش کن تا دخترم روی این تخت عذاب نکشد. ساعت پنج پس از ظهر هم بود که یاسمن را به بیمارستان حضرت رسول انتقال دادند و روز یکشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۳.۳۰ اعضای یاسمن اهدا شد. حتی رفتم در اتاق عمل و گفتم تو را به خدا بگذارید تا ثانیه آخر پیش یاسمن باشم، اما مرا بیرون کردند. ۱۵ مرداد ماه یاسمن را از بیمارستان برای خاکسپاری تحویل گرفتیم و در قطعه ۳۰۵، قطعه فرشتگان ماندگار به خاک سپردیم و ۳۳ ماه است که یاسمن آسمانی شده است".
اما این تمام قصه یاسمن و پدرش نبود. حالا پدر یاسمن از همان روز که عزیز دردانه اش را به دست خاک سپرده است، ۳۳ ماه است که هر روز شنبه تا چهارشنبه پس از کار، به دیدار یاسمن می رود. او می گوید: ۳۳ ماه است که با یاسمن زندگی می کنم و حالا خانه ۵۰ متری من پر از قاب تصاویر یاسمن است. دیگر جایی ندارد و دارم با خاطرات یاسمن زندگی می کنم و با افتخار می گویم که پدر یک اهداکننده هستم. "
پدر یاسمن نه فقط اعضای بدنش شامل قلب، کبد، ریه، کلیه و طحال را بلکه تمام بافت و نسوجش را هم اهدا کرده است و می گوید: یاسمن قد بلند بود و هم قد خودم بود، اما وقتی او را تحویل گرفتم تا به خاک بسپریم به دو کیلو رسیده بود و من همه اعضای بدنش را اهدا کردم. من یاسمن را با خدا معامله کردم. خدا به من کمک کرد که بتوانم این تصمیم را بگیرم. نمی دانم یا خود یاسمن این شهامت را به من داد یا خدا. تصمیم سختی است. آدم حاضر نیست که حتی یک خراش روی بدن جگرگوشه اش بیفتد، اما این شهامت را در آن زمان پیدا کردم که رضایت به اهدا دهم. خدا کمکم کرد و هم اکنون هم مدیون دعای یاسمن و گیرنده ها هستم.
قرار هر روزه پدرانه
او می گوید: در قطعه ۳۰۵ با عشق انجام وظیفه می کنم، باغچه ها را آبیاری می کنم تا دعای خیرشان دنبال ما باشد. شب های احیا هم توانستم تا اذان بامداد سر مزار بچه ها برویم. با عشق می روم و اصلا خسته نمی شوم. بلکه آرامشم آنجاست. در این ۳۳ ماه هر روز از یاسمن عکس دارم، شب های احیا، شب یلدا، سال تحویل، همه و همه را با یاسمن بودم و وقتی هم به خانه می آیم تصاویر یاسمن را مرور می کنم. جایگاه یاسمن ویژه است. همیشه وقتی می خواهم از پیش یاسمن برگردم، می بوسمش و می گویم اول گیرنده هایت را دعا کن تا سلامت باشند، بعد دوستان و مادرت را و بعد هم مرا دعا کن.
همیشه می گویم که صبری که خداوند پس از اهدای عضو می دهد، قابل توصیف نیست. من ۱۷ سال با کارگری دخترم را بزرگ کردم. همیشه مراقب بودم که یک لقمه نان حرام به خانه نبرم، خیلی سخت بود. حالا اما خدا را کنار خودم حس می کنم. همیشه می گویم خدایا مرا در پناه خودت پیش دخترم برسان که دخترم چشم انتظار من است. تلاش می کنم گریه نکنم، چون یاسمن از گریه خوشش نمی آمد. از طرفی دوستانش ۳۳ ماه است که من و یاسمن را تنها نگذاشتند و همیشه به یاسمن سر می زنند.
حالا در بهشت زهرا، پدر یاسمن را به اسم عمو داوود می شناسند. اگر خواستید به یاسمن سر بزنید سراغ عمو داوود را بگیرید تا شما را پیش یاسمن و پدرش ببرند. حالا یاسمن آرام خوابیده و پدرش در کنار او هر روز زندگی می کند و شب ها هم با خاطرات دخترش به خانه برمی گردد و سر به بالین می گذارد به شوق دیدار روز بعد...
وصیتی که ۱۰ روزه محقق شد
"۱۰ روز پیش از تصادف گفته بود "مامان اگر اتفاقی برام افتاد، اعضام را اهدا کن"، وقتی دکترها گفتند که مرگ مغزی شده، یک آن حرفش یادم آمد، با جان و دل رضایت دادم"؛ این حکایت فاطمه است، فاطمه ای که گویا می دانست سرنوشتش زندگی بخشیدن است. شوق داشت برای این کار. فقط ۱۷ سالش بود، اما در همان سن و سال هدفش را انتخاب نموده بود.
خانواده قاسم بلندی تنها دو فرزند دختر داشتند؛ فروزان و فاطمه. فروزان ۲۷ سالش بود و فاطمه ۱۷ ساله. ۱۶ تیر ماه ۱۳۹۸ بود که خانوادگی قرار گذاشتند تا بروند قزوین دیدن مادربزرگ، اما هیچوقت نرسیدند. در وردآورد بود که تصادف کردند. فروزان در جا رفت، اما فاطمه ماند تا آرامش پدر و مادرش را تضمین کند و با خیال آسوده برود...
مادرش می گوید: ۱۶ تیر سال ۱۳۹۸ بود که می خواستیم برای دیدن مادرم به قزوین برویم. در اوایل راه در وردآورد بودیم که ماشین مان تصادف کرد. همه در یک ماشین بودیم. همسر و دامادم جلو بودند و من و بچه ها روی صندلی عقب نشسته بودیم. وقتی تصادف کردیم، دختر بزرگم در جا فوت کرد، اما دختر کوچکم را که از ناحیه سر صدمه دیده بود، به بیمارستان بردند و عمل کردند. پس از عمل اعلام نمودند که دخترم مرگ مغزی شده است.
دو خواهر ۱۰ سال تفاوت سنی داشتند و ۱۰ روز هم فاصله مرگ شان شد. مادرش برایم تعریف می کند که از قبل هر دوتایشان علاقه داشتند کارت اهدای عضو بگیرند. فروزان ثبت نام می کند و کارت می گیرد، اما فاطمه نمی تواند ثبت نام کند.
بغض مادر می شکند، اشک می ریزد و با صدای لرزان صحبتش را ادامه می دهد: ۱۰ روز پیش از تصادف بود که به من گفت "مامان اگر اتفاقی برای من افتاد، اعضای مرا اهدا کن. " گفتم این چه حرفی هست که می زنی، گفت "حالا بهت گفتم که بدونی". وقتی که تصادف کردیم و در بیمارستان دکتر به من اظهار داشت که دخترت مرگ مغزی شده، بالای سرش بودم. گفتند برای اهدای عضو رضایت می دهید؟. در آن لحظه یک آن حرفش یادم آمد و واقعا با جان و دل این کار را انجام دادم و گفتم باشه، به خاطر بچه ام این کار را می کنم. چند روز از حادثه گذشته بود و فقط به دکتر گفتم دو سه روز به من زمان بدهید، امید داشتم که شاید برگردد، اما وقتی رفتم دیدمش، متوجه شدم که فاطمه دیگر برنمی گردد. گفتم رضایت می دهم به اهدای عضو.
معجزه مرگ مغزی!
او می گوید: راستش من در آن روزها منتظر معجزه بودم. به کربلا و مشهد زنگ می زدم و می گفتم خدا شفایش می دهد. وقتی تصادف کردیم و گفتند که فروزان رفته، گفتم نه، خدا دوتا را باهم نمی برد، فاطمه برایت می ماند. به کربلا و مشهد زنگ می زدم، گریه می کردم و دعا می کردم. پرچم امام حسین (ع) و تربت کربلا را بالای سرش آوردم و به امید شفا بودم، اما روز آخر فهمیدم که دیگر برنمی گردد. گفتم بچه ام بیشتر از این زجر نکشد و به وصیتش برسد. گفتم اگر قلبش از کار بیفتد، هم من مدیونش می شوم و هم او ناراحت می شود و رضایت دادم.
روز دهم
دهمین روز پس از تصادف ساعت هفت بامداد فاطمه را برای اهدای اعضایش به اتاق عمل بردند و کبد، دو کلیه و قلبش را به چهار نفر اهدا کردند.
مادرش می گوید: وقتی اهدای اعضایش انجام شد، خیلی خوشحال بودم. آن شب اینقدر خوشحال بودم که باور نمی کنید. هم اکنون فاطمه زنده است. وقتی اهدای عضو را انجام دادیم، احساس رضایت داشتم. دو روز مانده بود به چهلمش یک شب خواب دیدم که آقای جوانی جلو دری ایستاده بود و حریر سفیدی روی در حرکت می کرد. وقتی وارد اتاق شدم گفتم سلام آقا. گفت سلام خانوم یکی از بچه هایت زنده است. فاطمه گفته به مادرم بگویید من زنده ام، نمردم. هر زمان خواستم بروم تو را هم با خودم می برم. اینجا باردیگر آرامش گرفتم. همین اهدای اعضایش موجب شد که طاقت بیاورم و ادامه دهم. اصلا پشیمان نیستم و خوشحالم از کاری که کردم. این امید مرا نگه داشته است. با این امید زنده ام که اعضای بچه ام در این دنیاست.
گریه می کند و می گوید من از کاری که کردم خیلی راضیم. به کسانی که هم اکنون باید این تصمیم را بگیرند پیشنهاد می کنم که حتما این کار را انجام دهند. هم برای خوب بودن حال خودشان و هم برای این دنیا و آن دنیایشان و هم برای آرامش بچه هایشان. راستش اگر دخترم این حرف را به من نزده بود، شاید برای اهدای اعضایش دو دل می شدم، اما چون وصیت کرده بود این کار را کردم. من خیلی به بچه هایم وابسته بودم. می خواستم خوشحالش کنم. برای شادی روحش این کار را کردم. هم اکنون واقعا احساس آرامش دارم. اهدای اعضایش حال آدم را بهتر می کند. با جان و دل رضایت دادم و حالا هم آرامش و رضایت دارم.
او ادامه می دهد: دخترم همیشه می گفت اگر بدانم جایم توی بهشت است، خدا هر وقت خواست مرا ببرد. یک دختر ۱۷ ساله این حرف ها را می زد و حالا واقعا توی بهشت است. از طرفی دختر کوچکم خیلی به خواهرش وابسته بود. خوشی اولم این است که اعضایش را اهدا کردیم و خوشی دیگرم این است که کنار هم هستند. هم اکنون آرامش دارم که باهم هستند. خدا بزرگ است و صبر و آرامش را می دهد، اما دلتنگی همیشه هست.
فاطمه همیشه نیمه شعبان پول های خودش را جمع می کرده و نذری می داد، حالا مادرش با خود عهد بسته که تا زمانیکه زنده است، این رسم دخترکش را ادامه دهد.
پدر فاطمه که سال ها معلمی کرده، پس از رفتن دخترهایش چندان حوصله ای ندارد؛ حتی دست نوشته هایش را که قرار بود روزی با کمک دخترانش کتاب شوند، رها کرده و تنها با خاطرات شان روزگار می گذراند. او می گوید: معتقدم خدا فرصت های زیادی به آدم می دهد و آدم باید از لحظه لحظه های فرصت هایی که خدا می دهد، استفاده نماید. من معتقدم به این که این بچه ها برای اینجا نبودند. ما را بیدار کردند. من از رفتارشان هزاران درس می گرفتم. نگاهشان نگاه بالایی و خدایی بود. هیچوقت نمی خواستند ما ناراحت شویم. همیشه دوست داشتند که در خانه بگوییم و بخندیم و شاد باشیم، اما از وقتی رفتند شادی را با خودشان بردند. البته شادی دیگری را جایگزین کردند. پس از رفتن شان دوستان زیادی به سمت ما آمدند و با افراد زیادی در ارتباط هستیم.
پدر فاطمه از اهدای اعضای دخترش رضایت دارد و می گوید: من برای اهدا راضی بودم، از درون می سوختم که بچه ام را از دست دادم اما راضی بودم که داریم به وصیتش عمل می نماییم. جسمش رفته اما چهار نفر زنده شدند.
او می گوید: راستش من هیچوقت به دخترانم ابراز محبت کلامی نمی کردم که بگویم دوست تان دارم، اما قلبا عاشق شان بودم. هر پدری عاشق بچه هایش است. خداوند هر دختری که به هر خانواده ای می دهد، نعمت و برکت داده است. من عاشق بچه هایم بودم. آنها هم عاشقانه دوستم داشتند. متاسفم که بچه هایم را نشناختم و بیشتر به آنها ابراز محبت نکردم، اما آنها پیش دستی کردند و به ما بیشتر محبت می کردند. اصلا نمی توانم عکس هایشان را ببینیم. مریض می شویم. لحظه به لحظه به فکرشان هستم و شب ها وقتی می خوابم دیوانه می شوم و همه خاطرات و خوبی هایشان مانند فیلم جلو چشمم می آید. دختر کوچکم همیشه می گفت خدایا خودمان و زندگی مان را به تو سپردیم و این شده ملکه ذهن ما.
اهدای عضو آرامش است گویا، هم برای خانواده ای که عزیز از دست داده و زندگی بخشیده و هم برای آنکه پس از سال ها انتظار و عذاب، پس از سال ها نامید شدن و امیدوار شدن مداوم حالا می تواند نفس بکشد و همراه با یک عزیز از دست رفته روزهای عمرش را به سلامت زندگی کند.
ایثار مادرانه
همین آرامش بود که به زندگی پرتلاطم خانواده محبی پا گذاشت، با ایثار یک مادر. تیر ماه ۱۳۹۸، پسرکی ۱۶ ساله در رشت به علت تصادف با موتور گرفتار مرگ مغزی شد، خانواده اش رضایت دادند به اهدای اعضایش؛ پیشکش "زندگی" به وقت "کوچ" آن هم برای دختری که آن زمان ۱۴ سالش بود و یکسال در انتظار بود برای تضمین تپش همیشگی قلبش...
حالا دو سال از آن روز می گذرد و ریحانه ۱۶ ساله شده با قلب پسرک شمالی. حالا حال ریحانه و قلبش خوب است و خودش را سفیری برای اهدای عضو، برای نجات جان بقیه بچه های نیازمند پیوند می داند.
ریحانه سال ۱۳۹۶ گرفتار سرماخوردگی شدیدی شد و پزشکان صدای اضافه ای را در قلبش تشخیص دادند. پس از پیگیری های متعدد، مشخص شد که سوراخ بزرگی در قلبش وجود دارد و باید سریعا عمل شود. پس از دو ماه باردیگر حال ریحانه بد شد و پس از پیگیری های زیاد در نهایت پزشکان گفتند که باید برای ریحانه پیوند قلب انجام داد. ریحانه به بیمارستان شهید رجایی رفت و در آنجا ۲۰ روز بستری شد. در نهایت در فهرست پیوند عضو قرار گرفت و یکسال منتظر ماند تا قلب برایش پیدا شود. سه بار با ریحانه تماس گرفتند تا برای پیوند قلب آماده شود، اما هر بار به دلیلی پیوند کنسل می شد. سوم تیر ماه ۱۳۹۸ بود که به خانواده ریحانه خبر دادند قلبی پیدا شده و او را بستری کردند. ۹ بامداد چهارم تیر ماه بود که قلب پسرکی در رشت در پیکر ریحانه آغاز به تپیدن کرد.
ریحانه قلب می خواست و آن سوی قصه به ایثاری نیاز بود برای یافتن قلب؛ قلبی که بتواند حیات بخش باشد برای ریحانه؛ ایثاری که یک مادر در نهایت رنج وقتی که فهمید پسرش، جگر گوشه اش مقرر است از این دنیا کوچ کند و دیگر کاری از دست هیچکس برنمی آید، انجام داد و قلب فرزندش را به ریحانه بخشید؛ قلبی که در چهارم تیر ماه ۱۳۹۸، با کمک تیم پیوند، وزارت بهداشتی ها و اورژانس از رشت به تهران آمد و ضربان زیستن شد برای ریحانه و خانواده اش.
ریحانه می گوید: زمانی که به من گفتند نیاز به پیوند دارم، ترسیدم. فکر می کردم که نخستین آدمی هستم که مقرر است پیوند قلب انجام دهم و می گفتم چرا من؟. من کاراته کار می کردم، ورزش می کردم، مدال گرفته بودم و می گفتم چرا من باید اینطور شوم؟، اما وقتی در بیمارستان شهید رجایی بستری شدم، دیدم چقدر بچه هست که حالشان بدتر از من است و نیاز به پیوند قلب دارند.
حالا دو سال از پیوند گذشته و حال ریحانه خوب است. او آرزو داشت که دوربین عکاسی داشته باشد و عکاسی کند. حالا به آرزویش رسید و دوربین عکاسی هدیه گرفته، اما امان از کرونا. او منتظر است که اوضاع بهتر شود و بتواند آرزوهایش را محقق کند. از طرفی او حالا کلاس نهم است و دارد درسش را می خواند. سال جاری باید در وضعیت کرونا امتحان نهایی دهد و خوشبختانه مدرسه اش برای ریحانه یک کلاس مجزا برای امتحان قرار داده تا بتواند بی دغدغه امتحاناتش را بدهد.
او می گوید: اهدای عضو خیلی دشوار است. خیلی دشوار است که مادر یا اعضای خانواده فرد، رضایت دهند که اعضای بچه شان که تا روز گذشته سالم بوده را اهدا کنند. اما با این کار زندگی می بخشند. تصمیم خیلی سختی است و به آسانی نمی تواند این تصمیم را گرفت.
دغدغه گهگاهی دارو
ریحانه تنها گلایه اش این است که گاهی داروهایش سخت گیر می آیند و حتی یکبار به سختی و بصورت قاچاق توانستند داروهایش را تأمین کنند و دغدغه اش این است که پیوند قلب هم جزء بیماریهای خاص به حساب بیاید.
پدر ریحانه درباره روزهایی که ریحانه منتظر قلب بود، می گوید: وقتی گفتند ریحانه باید پیوند قلب شود، زندگی مان به تلاطم افتاد. خدا را شکر که ریحانه درمان شد. سخت ترین قسمت برایم این است که گاهی داروهایش را پیدا نمی کنم. مجبور شدم از بازار آزاد تهیه کنم که دکترش گفت از بازار آزاد نگیر. چونکه اطمینانی به آنها نیست. باز خدا را شکر هم اکنون وضعیت دارو بهتر شده است.
او می گوید: خیلی دشوار است. واقعا پیوند عضو مراحل بسیار سختی دارد. ما چند بار ریحانه را برای پیوند بستری کردیم، اما کنسل شد. از طرفی اهدای عضو کار بسیار سختی است. خدا به خانواده ها صبر دهد، کار واقعا بزرگی انجام می دهند. یک ایثار و فداکاری بزرگ است و جای تشکر دارد. این خانواده ها کاری می کنند که خیلی قابل تقدیر است.
پیوند قلب برای پسر ۱.۵ ساله
محمد مرصاد یکی دیگر از کودکان پیوندی است که هشت سال دارد. آنطور که مادرش تعریف می کند، چهار ماهه بوده که یک روز متوجه می شوند، اصلا شیر نمی خورد و چهره اش زرد شده. او را به بیمارستان می برند و در بیمارستان اعلام می کنند که محمد مرصاد مشکل روده و معده دارد و باید بستری شود. بعد هم گفتند که مشکل دریچه قلب دارد و باید عمل قلب باز شود.
مادرش می گوید: ما محمد مرصاد را به بیمارستان شهید رجایی بردیم که از او اکو گرفتند و گفتند یک ویروس سلول های قلبش را از بین برده و قلبش بزرگ شده و دارو درمانی را شروع کردند. محمد مرصاد ۱.۵ ساله بود که گفتند دیگر دارو جواب نمی دهد و باید پیوند قلب شود. در فهرست پیوند رفت و ظرف یک هفته برایش قلب پیدا شد.
او ادامه می دهد: زمانی که به بیمارستان می رفتیم، اصلا ذهنم یاری نمی کرد. این که بگویند یک بچه ای که سالم بوده حالا باید پیوند شود، خیلی دشوار است. خدا را شکر با موفقیت پیوند انجام شد. چند ماه در بیمارستان بستری بود و دو سال هم به سفارش پزشک ایزوله بودیم و بعد اجازه دادند که از شرایط ایزوله بیرون بیاید و ما به یک مسافرت مشهد رفتیم. پس از برگشت مان محمد مرصاد دل درد شد و نمی توانست غذا را هضم کند و گفتند مشکل گوارش دارد. با اصرار خودم از پسرم سونو گرفتند و تشخیص دادند که انسداد روده و بیماری لنفوم دارد. طوری بود که روزی ۲۶ نوع دارو می خورد. خلاصه شیمی درمانی شد و الان حالش خوب است. البته شیمی درمانی عوارض برایش داشت که خدا را شکر هم اکنون خوب شده است.
هر لحظه نفس کشیدنش را مدیون خانواده اهداکننده ام
مادر محمد مرصاد می گوید: قلبش هیچ مشکلی ندارد و حالش خوب است. خیلی دوست داشتم که خانواده اهداکننده را ببینم. یکی از آرزوهای ما این است که خانواده اهداکننده را ببینیم. می خواهم به آنها بگویم که هر لحظه نفس کشیدن بچه ام و هر خندیدنش را مدیون آنها هستم و می توانم بگویم که قهرمان زندگی ام آنها هستند که سبب شدند که باردیگر لبخند بچه ام را ببینم. خیلی دشوار است که آدم این تصمیم را بگیرد، اما تصمیمی بین احساس و منطق است که می تواند زندگی را به یک خانواده برگرداند. اگر به بیمارستان شهید رجایی بروید، همه بچه ها آرزویشان این است که خوب شوند.
محمدمرصاد با همان زبان کودکانه خود بازیگوشی می کند و می گوید: هم اکنون خوبم. کلاس اول دبستان هستم.
از او می پرسم وقتی بزرگ شدی، می خواهی چکاره شوی، می گوید: دکتر. دکتر قلب...
مرگ مغزی به زندگی بازمی گردد؟
دکتر قبادی - نایب رئیس انجمن اهدای عضو ایران هم درباره پروسه مرگ مغزی به ایسنا، اظهار داشت: یکی از بزرگترین ابهامات مردم در تمام دنیا این است که آیا فرد مرگ مغزی به زندگی بازمی گردد یا خیر؟. باید توجه کرد که در حوزه پزشکی دو نوع مرگ داریم؛ یک مرگ قلبی و معمولی که همه می شناسند و ۹۹ درصد مرگ های جامعه در تمام دنیا مرگ قلبی است، اما یک درصد مرگ ها، مرگ مغزی است؛ یعنی از هر ۱۰۰ نفر، یک فرد گرفتار مرگ مغزی می شود.
تصادفات؛ با اهمیت ترین عامل مرگ مغزی در ایران
وی اضافه کرد: باید توجه کرد که با اهمیت ترین عامل مرگ مغزی در ایران ضربه سر و تصادفات است. بدین سبب تصادفی در جامعه اتفاق می افتد، بعد فرد مصدوم را به بیمارستان منتقل می کنند تا تلاش کنند که او را برگردانند، اما در بعضی موارد برنمی گردد. بر این اساس مرگ مغزی یک انسان را پزشکان در بیمارستان متوجه می شوند. در صورتیکه مردم مرگ معمولی را می بینند. بدین سبب یک مسئله در زمینه مرگ مغزی، این است که این نوع مرگ برای مردم ملموس نیست.
کما و مرگ مغزی؛ ظاهرا مشابه اما متفاوت
قبادی افزود: مشکل دوم این است که پدیده مرگ مغزی ظاهرا با پدیده دیگری به نام کما، مشابه است. بطوریکه از نظر ظاهری فرد مرگ مغزی با بیماری که در کماست، دقیقا شبیه به هم هستند. بر این اساس اگر به منِ پزشکی که ۲۰ سال در حوزه اهدای عضو کار می کنم، دو بیماری را که روی تخت آی سی یو هستند نشان دهند و اجازه ندهند که مانیتورها را ببینم و بگویند که شما این دو را نگاه کن و بگو کدام یک فرد گرفتار مرگ مغزی است و کدام یک بیماری است که در کما به سر می برد، یعنی کدام یک غیرقابل برگشت است و کدام یک ممکنست برگردد، محال است که بتوانم تشخیص دهم، چه برسد به آحاد جامعه. حال گاهی به خانواده ای اعلام می کنند که عزیزشان گرفتار مرگ مغزی شده، اما یک نفر از راه برسد و بگوید نه اعضایش را اهدا نکنید، همسایه ما هم همین مشکل را داشت و پنج سال بعد به زندگی برگشت. در صورتیکه درست است که کما و مرگ مغزی ظاهرا شبیه به هم هستند، اما در حقیقت بسیار متفاوت اند.
وی اظهار داشت: حالا پزشک وقتی که دست به معاینه شود، در عرض یک ربع تا ۲۰ دقیقه می تواند تشخیص دهد که کدام بیمار در کما به سر می برد و کدام یک گرفتار مرگ مغزی شده است. در نتیجه یکی از علل دیگری که مردم نمی توانند باور کنند که مرگ مغزی فرد فوت شده است، به این علت است که نمونه ظاهرا مشابهی را در جامعه دیده اند به نام کما که در آن حالت ممکنست بیمار به زندگی بازگردد. اگر در یک جامعه تفاوت بین مرگ مغزی و کما، نهادینه شود، یعنی مرگ مغزی را مرگ بدانند و غیرقابل برگشت و برای کما احتمال برگشت دهند، کار تمام می شود. محال است به خانواده ای که عزیزش گرفتار مرگ مغزی شده و پذیرفته که عزیزش فوت شده است، بگویند بین خاکسپاری یک تا هشت ارگان یا نجات جان یک تا هشت انسان یکی را انتخاب کن و او خاکسپاری را انتخاب نماید. اگر خانواده ای نجات جان انسان ها را انتخاب نمی کنند، برای این است که اعتقاد و باوری ندارند که عزیزشان فوت شده است.
مرگ مغزی چگونه رخ می دهد؟
نایب رئیس انجمن اهدای عضو ایرانیان با اشاره به تفاوت مرگ مغزی با کما اظهار داشت: ما در قلب مان یک گره کوچکی به اندازه یک عدس داریم که دو کار خارق العاده انجام می دهد؛ یکی این که ۶۰ تا ۱۰۰ بار در دقیقه الکتریسیته متناوب به وجود می آورد. زیر این گره کوچک هزاران هزار رشته مانند سیم کشی برق بیرون آمده و روی قلب را پوشانده است. بافت قلب انسان مانند اسفنج است و اگر آنرا فشار دهید، باردیگر برمی گردد. حال با هر یک باری که الکتریسته ایجاد می شود، قلب فشرده می شود، خون به بالا جهیده می شود و از گردن به بالا مغز را خون رسانی می کند و به پایین رفته و به تمام ارگان های خون رسانی کرده و اکسیژن و غذا می رساند. این همان چیزی است که به آن ضربان قلب می گوییم، یعنی همان الکتریسیته متناوبی که منجر به این پروسه می شود.
قبادی افزود: فرمانده بدن انسان مغز است. عامل خونرسانی بدن و زنده بودن انسان، همان گره کوچکی است که در قلب قرار دارد. وقتیکه غذا به هر جای بدن برسد، کار می کند، اما اگر غذا نرسد آنخونی که از بخش بدن هم خاموش می شود. خوراک مغز ما قند و اکسیژن است. خونی که با ضربان قلب به مغز می رود، به بافت مغز ما قند و اکسیژن می رساند و این جناب مغز به بدن فرمان می دهد تا کارش را درست انجام دهد. بعنوان مثال به ریه فرمان می دهد که به گره کوچک قلب اکسیژن برسان. کار دوم بزرگی که گره قلب انجام می دهد که واقعا فَبِأَیِّ آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَان است، این است که می تواند بین شش تا هشت دقیقه مانند باتری الکتریسیته ای را که ساخته در خودش ذخیره کند. یعنی حتی اگر بین شش تا هشت دقیقه به این گره کوچک خوراک نرسد، باز هم ضربان دارد.
شایع ترین سن و علت مرگ مغزی در ایران
وی با اشاره به نحوه وقوع مرگ مغزی، اظهار داشت: شایع ترین سن مرگ مغزی در ایران ۲۰ تا ۴۰ سال است و شایع ترین علت مرگ مغزی در ایران و خیلی از کشورهای دیگر، ضربه به سر ناشی از تصادفات است. فرض کنید یک جوانی امشب در منزل کنار خانواده است، او فردا بامداد می خواهد سرکار رود و یک ماشین محکم با او برخورد می کند، سرش به شدت به زمین خورده و ضربه می خورد. حال باید توجه کرد که نخستین عکس العمل ضربه در هر کجای بدن ورم است. اشکال کار این است که وقتی ضربه به سر می خورد، مغز جای چندانی برای ورم کردن از بیرون ندارد. بدین سبب از داخل ورم می کند و آن چهار رگی را که اکسیژن و غذا می رساند، می بندد و دیگر خون از قلب به مغز نمی رسد. در یک جمله این که ضربه به سر جوان خورد، مغزش از داخل ورم کرد، خون رسانی قطع شد و مغز می شود، مغز خاموش که دیگر دستور نمی دهد و نخستین دستوری که قطع می شود، تنفس است و ریه دیگر کار نمی کند.
چرا قلب فرد مرگ مغزی تا مدتی کار می کند؟
قبادی اظهار داشت: باید بدانیم که قلب این فرد در همان لحظه از کار نمی افتد. چونکه این همان خلقتی است که سبب شده قلب شش تا هشت دقیقه حتی بدون اکسیژن هم می زند. حال اگر در این شش تا هشت دقیقه اورژانس بر بالین این فرد برسد، لوله اکسیژن رسان مصنوعی را بوسیله دهان داخل ریه بگذارد، قفسه سینه حرکت می کند. انگار که آن فرد دارد نفس می کشد، اما این کار با اکسیژن مصنوعی انجام می شود و گره کوچک قلب گول می خورد و ادامه می دهد. در عین حال اگر در طول این مدت اورژانس نرسد، قلب می ایستد و فرد باید خاکسپاری شود. در حالی که طی این شش تا هشت دقیقه برسد، چهار تا پنج ساعت زمان طلایی می دهد که مصدوم را به بیمارستان می رسانند، قسمتی از جمجمه را برمی داریم تا مغز بیرون بیاید، جا پیدا کند، ورمش آزاد شود و باردیگر خون رسانی برگردد. اگر بتوانیم این اقدامات را انجام دهیم، مغز را نجات داده ایم، اما اگر بهر دلیلی شامل نبود امکانات، نبود جراح اعصاب یا شدید بودن ضایعه نمی توان کاری کرد. در این حالت از زمانی که خون به مغز نمی رسد، سلول های مغزی آغاز به از میان رفتن می کنند و نکته مهم این است که تنها سلول های بدن که در صورت از بین رفتن، دیگر قابل ترمیم نیستند، سلول های مغز است. در نتیجه اگر نتوانیم در مدت زمان طلایی کاری برای فرد انجام دهیم، سبب می شود که پس از سه تا چهار روز تمام سلول های مغزی بصورت کامل از بین می روند و اگر جمجمه این فرد را برداشته و نگاه نماییم، می بینیم که در این جمجمه هیچ مغزی وجود ندارد و یک ماده خمیری زرد رنگ داخل جمجمه است.
قبادی اظهار داشت: حال اگر توانستیم طی آن مدت زمان طلایی مغز را نجات دهیم، چه می شود؟. به این حالت می گویند کما. البته به علت شوک عصبی که فرد وارد شده ممکنست بین یک روز تا ۳۰ سال در این حالت باشد، ممکنست برگردد یا برنگردد. بدین سبب سه حالت داریم. وقتی فردی ضربه شدید به سرش خورده و خون رسانی به مغز قطع می شود، اگر اورژانس طی شش تا هشت دقیقه نرسد، قلب فرد می ایستد و گرفتار مرگ قلبی می شود. اگر اورژانس برسد یا ما می توانیم کاری برای فرد نماییم، به کما می رود که در این حالت سلول های مغزی سالم اند، اما اختلال عملکرد دارند و ممکنست فرد برگردد یا برنگردد، اما اگر نتوانیم کاری برایش انجام دهیم، فرد به سمتی می رود که تمام سلول های مغز از بین می رود. حال فردی که مغزش بطور کامل از بین رفته، به علت لوله تنفسی، کماکان قفسه سینه اش تکان می خورد و از آنجایی که گره کوچک قلب با اکسیژن مصنوعی گول خورده، کماکان قلبش می زند.
یک مغز منهدم
وی اشاره کرد: حال باید پرسید فردی که مغزش کاملا منهدم شده و حتی یک سلولش هم باقی نمانده، چند درصد احتمال دارد که به زندگی بازگردد؟. صفر درصد. بدین سبب مردم باید بدانند که مرگ مغزی و کما ظاهرا کاملا شبیه به هم هستند، اما در کما مغز سالم می باشد و فرد ممکنست برگردد، اما در مرگ مغزی، مغز از بین رفته و فرد برنمی گردد.
نهایتا ۱۴ روز می توان فرد مرگ مغزی را نگه داشت ۸ ارگان حیات بخش
قبادی اظهار داشت: در عین حال نهایتا بدن به مدت ۱۴ روز به دستگاه اکسیژن رسان به فرد مرگ مغزی، جواب می دهد و پس از آن گره کوچک قلب هم از کار می افتد و باردیگر فرد مرگ قلبی می شود. دلیلش این است که وقتی مغز از بین می رود یا به عبارتی گرفتار گندیدگی و فساد می شود، صدها نوع سم تولید می کند که این سموم از مغز به سایر بخش های بدن منتشر می شود. مرگ مغزی یک حوضچه ای از سم است که هشت ارگان حیاتی در آن قرار دارد؛ دو کلیه، دو ریه، قلب، کبد، روده کوچک و لوزوالمعده. این هشت ارگانی است که می تواند جان یک تا هشت انسان را از مرگ حتمی نجات دهد. بدین سبب ما با حوضچه ای از سم مواجهیم که هرچه سریع تر این ارگان ها را بیرون بکشیم، هم تعداد بیشتری داریم هم کیفیت بالاتری.
وی اظهار نمود: البته نمی توان ۱۴ روز صبر کرد و بعد به خانواده بگوییم که عزیزت فوت شده، چونکه سموم ساعت به ساعت روی ارگان ها اثر گذاشته و آنها را از دست می دهد. ریه ها فقط تا ۲۴ ساعت اول قابلیت اهدا دارند، قلب ۴۸ تا ۷۲ ساعت قابلیت اهدا دارند. یعنی اگر سه تا چهار روز بگذرد، حتی اگر گره کوچک قلب به دستگاه اکسیژن رسان مصنوعی جواب دهد، ارگانی برای اهدا نمی ماند و بنا بر این ما مجبوریم زیر ۲۴ ساعت خبر فوت عزیز را به خانواده بدهیم.
قبادی افزود: خیلی مشکل است. ما باید به مادری که تا دیشب با جگرگوشه اش بوده، بگوییم که فوت شده است. تا وقتی که مردم یک جامعه مرگ مغزی را با حرکات شبیه تنفس و ضربان مرگ نشناسند و این فرهنگ که مرگ مغزی مساوی با مرگ نهادینه نشده باشد، بیماران فهرست انتظار پیوند آن کشور به علت عدم رضایت خانواده های افراد مرگ مغزی فوت می کنند. چونکه تنها راه نجات بیمارانی که یکی از ارگان هایشان کارکردشان را از دست داده است، پیوند عضو از فرد مرگ مغزی است.
وی اظهار داشت: در عین حال باید بدانیم که اهدای عضو و برداشت عضو خط و برش عمودی جراحی از بالای جناغ تا زیر ناف و باتوجه به حرمت فوت شده برای ما این خط جراحی هم بصورت بسیار تمیز دوخته می شود. بطوریکه گویی یک عمل قلب باز انجام داده است. بدین سبب بهترین زمان برای اهدای عضو ۲۴ ساعت اول است.
خاکسپاری سالانه ۸۰۰۰ هزار ارگان قابل اهدا ۲۵ هزار نفر نیازمند پیوند عضو در فهرست انتظار کشور
قبادی با اعلان اینکه باتوجه به آمار بالای تصادفات جاده ای سالانه در ایران پنج تا هشت هزار نفر با مرگ مغزی فوت می کنند، اظهار داشت: از این تعداد حدود ۳۰۰۰ نفرشان قابلیت اهدا دارند، اما با کمال تاسف فقط ۱۰۰۰ نفر آنها یعنی یک سوم رضایت به اهدا داده و به اهدا می رسد و دوسوم دیگر، حدود هفت تا هشت هزار ارگان قابل پیوند را با خودشان زیر خاک می برند. از جانب دیگر ما ۲۵ هزار بیمار نیازمند پیوند در فهرست انتظار داریم که هر دو تا سه ساعت یک نفرشان فوت می کند. یعنی روزی هفت تا ۱۰ نفر یا به عبارتی سالی ۳۰۰۰ نفر. بدین سبب ما سالانه هفت تا هشت هزار ارگان حیات بخش خاک می نماییم و سالی هم ۳۰۰۰ انسان خاک می نماییم. در صورتیکه اگر نیمی از این ارگان ها به افراد نیازمند پیوند برسد، هیچکس در فهرست انتظار فوت نمی کند.
مشکل فرهنگی در اهدای عضو
وی اظهار داشت: حال این سوال ایجاد می شود که چرا اعضا برای این افراد نیازمند، پیوند نمی شود؟. ما از نظر تکنولوژی پیوند هیچ ضعفی نداریم. باید بدانیم که ایران در کل آسیا از نظر اهدای عضو رتبه اول را دارد و رتبه دوم با فاصله بسیار زیاد فلسطین اشغالی و بعد ترکیه و عربستان است. ایران در بعضی پیوندها مانند پیوند کبد در یک مرکز در شیراز است، رتبه اول پیوند کبد در یک مرکز را در دنیا دارد و پس از آن مرکزی در کالیفرنیا است ایران سالانه ۲ تا ۳ هزار پیوند کلیه انجام می دهد که در دنیا قابل توجه است. همین طور تا حالا حدود شش هزار پیوند کلیه به روش لاپاراسکوپی انجام داده است. در کشورهای اروپایی به علت سختی و عوارضی که پیوند روده دارد، خیلی زیر بارش نمی روند. در آمریکا هم چند مرکز بیشتر نداریم. در صورتیکه در ایران در شیراز مرکز پیوند روده داریم که نزدیک به ۷۰ نفر پیوند شدند که بیش از ۹۶ درصدشان حالشان خوب است. بدین سبب ما تمام اعضای حیاتی را پیوند می نماییم، خروجی های پیوندمان با آمار جهانی یکی است. در عین حال مشکل شرعی هم نداریم. چونکه در ۳۱ اردیبهشت ۱۳۶۸ دکتر ایرج فاضل، پدر اهدای عضو ایران، موفق شدند نخستین فتوای مجاز بودن پیوند اعضا از افراد مرگ مغزی را از امام (ره) بگیرند و ممنوعیت شرعی از بین رفت. دو سال بعد هم مقام معظم رهبری فتوا دادند. البته ۱۱ سال طول کشید تا مجلس قانون اهدای عضو را آن هم با ورود مستقیم مقام معظم رهبری تصویب کرد و ما در سال ۱۳۷۹ قانون مجلس هم داشتیم. در عین ۸۷ درصد مراجع و به همین ترتیب مراجع تسنن در کل دنیا و ایران موافقت خودشان را اعلام نمودند. بدین سبب مشکل شرعی هم نداریم. در عین حال مشکل بودجه هم نداریم. مشکل فقط این است که مردم ما مرگ مغزی را مرگ نمی شناسند. یعنی مشکل ما فرهنگی است و ما نیاز به فرهنگسازی در این عرصه داریم.
قبادی با اعلان اینکه اهدای عضو سه پایه در دنیا دارد، اظهار داشت: یک پایه علم است که ۲۰ درصد نقش دارد، یک پایه تجهیزات بیمارستان است که ۳۰ درصد نقش دارد و یک پایه آن هم فرهنگ است که ۵۰ درصد نقش دارد. نخستین کشور دنیا در اهدای عضو در اسپانیا است که ۲۷ سال پی در پی رتبه یک اهدای عضو دنیا را دارد. بزرگترین اقدامی که اسپانیا انجام داد، این بود که ۵۰ سال فرهنگسازی کرد. باید توجه کرد که افرادی که با مرگ مغزی فوت می کنند، یک درصد افرادی هستند که در دنیا فوت می کنند؛ یعنی یک نفر در هر ۱۰۰ نفر است که می تواند نجات بخش بوده و اعضایش در دنیا باقی بماند. در عین حال مرگ مغزی به هیچ عنوان برنمی گردد و فوت شده است.
چه نماییم تا پیوندی ها در فهرست انتظار فوت نکنند؟
نایب رئیس انجمن اهدای عضو ایرانیان همین طور اظهار داشت: با آنکه منحنی اهدای عضو ایران در طول ۲۰ سال قبل ۷۰ برابر رشد کرده و شاخص اهدای عضو ایران به ۱۴.۳ رسیده است، اما شاخص قابل قبول برای ایران ۳۰ و شاخص ایده آل ۵۰ است. بدین سبب تا جایی که برسیم به این که هیچکس در فهرست انتظار فوت نکند باید تلاش زیادی نماییم که نقش عمده را هم نهادهای فرهنگساز برعهده دارند. ما در آسیا رتبه اول اهدای عضو و در دنیا رتبه ۳۱ را داریم.
فرایند تایید مرگ مغزی
وی درباره پروسه تایید مرگ مغزی هم اظهار داشت: باید توجه کرد که کادر درمان بیمارستان ها با تیم اهدای عضو در کشور کاملا از هم جدا هستند. وقتی فرد مصدومی را به بیمارستان می رسانند، بیمارستان تمام تلاشش را انجام می دهد تا فرد را نجات دهد. اگر شک کنند که مرگ مغزی است با تیم اهدای عضو تماس می گیرند و آن تیم یک نفر را بعنوان هماهنگ کننده که برای این کار تربیت شده و آموزش دیده، بر بالین فرد می فرستد. هماهنگ کننده معاینه را انجام داده و تشخیص مرگ مغزی می دهد. او تایید نمی کند، بلکه تشخیص می دهد و بعد با تیم تایید تماس می گیرد.
چه کسانی مرگ مغزی را تائید می کنند؟
قبادی اظهار داشت: تایید مرگ مغزی در همه جای دنیا از طرف یک یا دو پزشک انجام می شود، به جز در ایران و ترکیه که از طرف چهار پزشک انجام می شود. در ایران یک متخصص جراحی اعصاب، یک متخصص داخلی اعصاب، یک متخصص داخلی و یک متخصص بیهوشی باید با فاصله معاینه کرده و فرم مخصوص تایید مرگ مغزی را امضا کرده و تایید کنند. در عین حال در کل ایران در هر استانی برخی از این پزشکان با شرایط مشخص انتخاب شده، تحت آموزش های حرفه ای تایید مرگ مغزی قرار می گیرند و وزیر خودش راسا به آنها حکم تایید مرگ مغزی می دهد. بدین سبب تایید کننده مرگ مغزی یک جراح اعصاب موجود در یک بیمارستان نیست، بلکه جراح اعصابی است که حکم وزیر داشته باشد. این چهار نفر تایید و امضا کرده و پس از آنها هم یک نماینده به نمایندگی از قوه قضائیه از سازمان پزشکی قانونی پروسه را از نظر قانونی تائید کرده و مهر پنجم را می زند و این پنج مهر می گوید که بطور قطع آن فرد مرگ مغزی است. بدین سبب تمامی اظهارات پزشکان بیمارستان ها و کادر درمانی فاقد هرگونه وجاهت قانونی درباره تائید یا رد مرگ مغزی است.
وی اظهار نمود: گاهی می بینیم فردی در تلویزیون می گوید به من گفته اند که مرگ مغزی شدی، خانواده ام به اهدا رضایت ندادند و من برگشتم، اما کسی می تواند چنین ادعایی کند که بصورت مستند بگوید که این هم برگه تائیدش. بدین سبب تائید مرگ مغزی در ایران بالینی و قانونی می باشد که از طرف چهار پزشک آموزش دیده و معتمد وزارت بهداشت و نماینده قوه قضائیه است و ۱۵۰ سال است که در دنیا هیچ برگشتی برای مرگ مغزی تائید شده وجود نداشت و چنین چیزی امکان ندارد.
تخصیص سیستماتیک عضو؛ نه پارتی بازی و نه خرید و فروش
قبادی اظهار داشت: در صورت رضایت، تخصیص عضو فرد انجام می شود. برخی فکر می کنند در تخصیص عضو پارتی بازی می شود یا خرید و فروش می شود، اما اصلا ممکن نیست که اینطور باشد. اولا فرد مرگ مغزی در درجه اول باید از نظر قد، وزن، آزمایشات و بافت شناسی باهم تطابق داشته باشند. دوم این که اولویت برمبنای وخامت وضعیت افراد است و تخصیص کاملا سیستماتیک است و فردی در آن دخیل نیست و نظارت آن با وزارت بهداشت است. در عین حال تمام پزشکان پیوند اعضای کشور مترصدند ببینند که این قلب به چه کسی تخصیص پیدا می کند. بدین سبب اصلا امکان پارتی بازی وجود ندارد. در عین حال افتخار ایران این است که تنها کشوری است که اهدا و پیوند از مرگ مغزی هیچگونه تبادل مالی ندارد و نه یک ریال پول از گیرنده گرفته می شود و نه یک ریال پول به خانواده اهداکننده داده می شود. تمام هزینه های این فرایند را هم دولت می پردازد. پس از تخصیص عضو، ارگان ها برداشت شده و به مراکز پیوند می روند که این اقدام باید در زمان محدودی صورت گیرد. پس از پیوند هم فرد گیرنده باید سال ها پیگیری و معاینه کنند. باید توجه کرد که برای هر اهدای عضو در ایران ۸۰ نفر دخیلند و برای هر پیوند حدود ۱۰۰ نفر دخیل هستند. فرض کنید که اگر جوانی مرگ مغزی شده باشد و هر هشت ارگانش قابل اهدا باشد، نزدیک به ۹۰۰ نفر دخیلند تا این نیت خیر خانواده به اجرا برسد.
وی در بخش پایانی صحبتهایش درباره ساخت و تولید برخی فیلم هایی که حاوی اطلاعات اشتباه در زمینه اهدای عضو هستند، اظهار داشت: آمار رضایت به اهدای عضو در ایران در سال ۱۳۸۴ زیر ۱۰ درصد بوده است، اما حالا به ۷۰ درصد رسیده است. علتش هم این است که نهادهای فرهنگساز ورود کردند. دوستان و نهادهای فرهنگی در طول این ۲۰ سال همکاری داشتند، اما به یک پیوست تبدیل نشده بود که این اقدام انجام شد. معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد هم چند ماه است که شورای سیاست گذاری اهدا و رسانه را تشکیل دادند و برنامه ریزی کرده اند. در تلاشیم که بتوانیم بوسیله مجلس هم ورود نماییم و این مساله را بعنوان یک مقوله تثبیت شده در کشور در بیاوریم و به جایی برسیم که این فرهنگ نهادینه شود. در عین حال چهار تا پنج ماه قبل با معاونت سینمایی وزارت ارشاد تفاهم نامه ای بسته شد که یکی از با اهمیت ترین مفادش این است که به هر فیلمی که دارای مقوله اهدا و پیوند است، مجوز ساخت داده نشود، مگر این که سناریو و فیلمنامه را از نظر محتوایی بررسی نماییم و امکاناتی هم به فیلمسازانی که به این مقوله می پردازند، داده شود.
منبع: آقای هویج
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب